من بنده، مهدی بهشتیپور، فرزند غلامحسین بهشتیپور، فرزند محمدابراهیم بهشتیپور، ابن حاج علی آقا تهرانی ابن حاجی ملا محمدرضا تهرانی ابن حاجی محسن تهرانی ابن حاج محمد تهرانی ابن ملا علیاکبر تهرانی ابن حاجی محمد باقر تهرانی.
شجرهنامهی خانوادگی ما زیر نظر و به خط نیای بزرگوارم (پدر مادرم) شادروان حاج شیخ آقابزرگ تهرانی (مؤلف الذريعة) تدوین شده است. نسخهی بعدی آن نیز به خط پدرم تنظیم شده که هماکنون نزد برادرزادهام حسن بهشتیپور است و او نیز در حال تنظيم دنبالهی آن است. این شجرهنامه نشان میدهد که اجداد ما روحانی یا بازرگان و پیشهور بودهاند و پیشههایی جز مشاغل دولتی داشتند.
جد پدری و جد مادریم برادر بودند، و پدرم نیز با دخترعموی خود ازدواج کرد. پدربزرگم و پدرم در محلهی پامنار تهران در یک خانواده روحانی به دنیا آمدند. هر دو در جوانی طلبه بودند و تحصیلاتشان را نزد پدر خود و چند تن از علمای مشهور وقت تهران به انجام رساندند. پدر پدرم پس از پایان تحصیلات قدیم با همان لباس، منتهی با عمامهی شیرشکری که غالب بازرگانان و پیشهوران آن زمان به سر میگذاشتند، به بزازی (پارچهفروشی) در بازار پرداخت. پدرم که در جوانی طلبه بود سالها در کسوت روحانی بهتدریس و تحقیق پرداخت. اما چندی پس از تشکیل خانواده، تغيير لباس داد و عطاری را پیشه ساخت.
پدر مادرم در بیست و دو سالگی در سال ۱۳۱۵ هـ. ق برای تکمیل تحصیلات به عراق رفت. تا چند سال برادر وی (پدر پدرم) ماهی پانزده قران بهوسیلهی حاج محمدرضا شوشتری بهعنوان هزینهی تحصیل برای او میفرستاد. وی در پایان تحصیلات سفری به ایران کرد، ولی چون طرفدار مشروطیت بود به عراق بازگشت و در آن کشور ماندگار شد و به تحقیق پرداخت و نام خانوادگی خود را بههمین دلیل «منزوی» انتخاب کرد و در کنسولگری ایران در بغداد برای خود و فرزندانش نام خانوادگی منزوی را در شناسنامه به ثبت رساند. اما با این نام شهرت نیافت و او را مثل پدر و اجدادش بهنام خانوادگی تهرانی میشناختند. وی با دو تن از دوستان نزدیک خود قرار گذاشتند که در سه رشته تحقیق کنند، آن دو دوست شادروانان آیتالله سید حسن صدر و آیتالله شیخ حسین کاشفالغطاء بودند. مرحوم سید حسن صدر تعهد کرد که شیعه پیشقراول در تدوین علوم اسلامی است. شیخ آقابزرگ تهرانی تعهد کرد که یک تاریخ مفصل ادبیات شیعه بنویسد و در نتیجه دو دایرةالمعارف در این زمینه نوشت. اول: یک کتابشناسی بنام الذريعة إلى تَصانیفالشیعه، که در ۳۰ مجلد چاپ و منتشر شده است. دوم شرح حال علمای شیعه که نام آن طبقات أعْلامالشيعه است و تاکنون در حدود بیست مجلد از آن چاپ و منتشر شده است. شیخ حسین کاشفالغطاء نیز اعتراضاتی بر جرجی زیدان که تاریخ ادبیات اسلام را نوشته بود و مذهب شیعه را کوچک گرفته بود، تدوین و منتشر کرد.
طلبگی صاحب الذريعه
در خاطرات صاحب الذریعه، در چند جا از کمکهای مالی برادرش محمد ابراهیم بهشتیپور یاد شده است، منجمله مینویسد:
«شوق زیاد به درس خواندن نداشتم، میخواستم کاسب شوم و مرحوم والد کسب را نمی خواست، چون خودش درس عربی را خوانده بود، میخواست که من طلبهی علم شوم، لذا مرحوم والد چندی برای امتحان مرا به دکان بزازی اخوی، مرحوم آقا محمد ابراهیم در سهراه بازار پامنار میفرستاد، با محبتهای برادرانه، بلکه پدرانه او از زحمت رفتن به دکان عاجز شدم و مدت کمی استعفا دادم و به شوق درس افتادم» وی میافزاید: «… مرحوم اخوی از دکان پامنار، منتقل شده بود نزدیک سبزه میدان و بزازی او رونق گرفته بود و عیالوار شده بود. خودش و عیالش و من و شریکش را برداشت برای زیارت عتبات. در شوال سنهی ۱۳۱۳ حرکت کردیم. شب جمعه که ناصرالدین شاه در روز آن در حضرت عبدالعظیم تیرخورد، ما در کرمانشاه بودیم بعد از چند روزی به عتبات رفتیم».
وی شرح این مسافرت را تا بازگشت به تهران بهتفصيل نقل کرده و در مورد سفرش در نیمهی شعبان ۱۳۱۵ برای ادامه تحصیل به نجف مینویسد: «…. بعد از نیمهی شعبان رفتم نجف، به خانهی مرحوم حاج میرزا سید حسن پسرخاله وارد شدم. بیرونی داشت. در آن منزل کردم. مدرسهها کم بود و طلاب مجرد مثل من زیاد بودند، در مدرسه جا پیدا نشد. تا آنکه مرحوم حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل طهرانی مدرسهی بزرگ را طلبهنشین کرد. اول، حجره یک نفری به اسم من بود و از ورود نجف تا چند سال، مرفهالحال، مرحوم اخوی شهریه میفرستاد توسط حاج محمدرضا شوشتری، ماهی پانزده قران و من با این وجه خوشگذرانی میکردم و حتی آنکه صبحهای پنجشنبه مجلس روضهی مختصری در مدرسه فراهم میکردم تا حدود ۱۳۱۸ هـ. ق دلالی که اسمش ملا عباسعلی بود، جنس زیادی از او گرفت برای یکی از تجار، و آن تاجر ورشکست شد و سرمايهی اخوی از دستش رفت…» (نقل از متن زندگینامهی حاج شیخ آقابزرگ که در یازده صفحه به خط خود ایشان موجود است و در فصلنامهی کرانه، شمارههای ۳ و ۴ پاییز و زمستان ۱۳۷۳، ص ۱۲۱ – ۱۰۶، با تحقیق و استخراج اقای محمدعلی حقشناس مندرج است).
پدر پدرم که در تهران دوران کهولت را میگذراند، بقیهی مایملک خود را بهفروش رساند و بهاتفاق آخرین فرزندش که دختری هفتساله بود به عراق عزیمت کرد. وی سالها در نجف اشرف در کنار برادر خود با خاطری آسوده زندگی کرد. پس از چند سال دختر وی به همسرى پسر برادرش دکتر علینقی منزوی درآمد. وی نیز به خاطر اقامت در جوار ائمه اطهار(ع) به کنسولگری ایران در بغداد رفت و نام خانوادگی تهرانی را به بهشتیپور تغییر داد.
پدرم نیز چندی پس از سفر پدرش به عراق رفت و نام خانوادگی بهشتیپور را انتخاب کرد و در آنجا با دختر عموی خود که دختر صاحب الذريعه است، ازدواج کرد و من فرزند دوم این زوج هستم. پدرم پس از چند سال اقامت در عراق نتوانست غربت را تحمل کند، و در سال ۱۳۱۶ ش. به زادگاهش تهران بازگشت و شغل عطاری را پیشهی خود ساخت. وی پس از چند سال فعالیت در این رشته به بیماری سل ریوی مبتلا شد و از ادامهی کار ناتوان گردید و عمدهی سرمایهاش در مدت بیماری هزینهی معالجهاش شد. متأسفانه دارو و درمان موثر واقع نشد و در ۵۱ سالگی در تیر ماه ۱۳۲۴ درگذشت و در گورستان ابنبابویه به خاک سپرده شد. تنها ثروت باقیمانده از او یک خانهی کوچک چھاراتاقه و یک دانگ و نیم از حمام قیصریه در بازار تهران بود که از پدربزرگش به ارث برده بود و چون سهم ما از اجارهی آن حمام ناچیز بود. من مجبور شدم برای کمک به مخارج سنگین خانه به کار خود در یک شرکت تجارتی بیش از گذشته بیفزایم۔
از بازار تا لغتنامهی دهخدا
پس از درگذشت مدیر عامل این شرکت، با یک بازرگان جوان شریک شدم. اما همچنان به علت علاقه به ادامهی تحصیل و مطالعه و تحقیق مخصوصاً در رشتهی روزنامهنگاری و کتابداری در اوایل دههی ۱۳۴۰ فعالیت در امور بازرگانی را کم کرده و در نیمهی دوم همین دهه در سازمان لغتنامهی دهخدا استخدام شدم و مسؤولیت کتابخانهی این سازمان را برعهده گرفتم و به طور همزمان، تنظیم بخشی از برگههای لغتنامه و تصحیح مطالبی را که رسیده بودند، انجام میدادم. گفتنی است که در همان دوران با چند نشریه همکاری میکردم و علاوه بر آنها به تحقیق و نگارش مقالههای تحقیقی و تألیف چند مجلد کتاب در زمینههای مختلف پرداختم، از جمله: رفع مشکل بازرگانی ایران با کشورهای خارجی، برطرف کردن وضع نابسامان کشاورزی و دامداری ایران، راه حل برطرف کردن مشکلات بانکداری، کمک به صنایع نساجی، کوشش در توسعه صنایع مولد مخصوصاً تأسیس ذوب آهن و پتروشیمی و بهرهبرداری صحیح از معادن و مسائل دیگری که در آن زمان از ابتلائات جامعهی ما بودند.
ضمن کار در مؤسسهی لغتنامهی دهخدا و همکاری با چند نشریه، دورهی تخصصی رشتهی کتابداری و روزنامهنگاری را گذراندم. از نیمهی دوم دههی ۱۳۴۰ تمام درآمدم از این دو رشته تأمین میشد مدتی نیز همراه تنی چند از کارکنان کتابخانهی دانشکدهی حقوق برای تعدادی از کتابهای خطی و چاپی و لاتین آن کتابخانه برگه تهیه میکردم.
با آغاز بیماری استاد دکتر محمد معین که منجر به سکتهی مغزی آن شادروان شد، فقط سه نصف روز در هفته جهت تنظيم برگه به لغتنامه می رفتم، و پس از مدتی نیز آن مؤسسه فرهنگی را با همهی دوران تجربهآموز و خوشی که در کنار دهها تن از استادان بزرگوار و اعضای خوب آن گذراندم، بدون اخذ مزایا رها کردم و مسؤولیت هیأت تحریریهی سالنامه و مجلهی تهران اکونومیست را که سالهای زیادی عضو تحریریه آن بودم، برعهده گرفتم. در همان دوران شبها در خانه برای چند نشريهی دیگر منجمله تجدد ایران و دهقان روز مقاله مینوشتم. از آن زمان تا دوران بازنشستگی، کار من فقط در مطبوعات و ممر درآمدم از طریق قلم و تحرير مقالات بود.
بهخاطر دارم که بهسال ۱۳۱۸ شمسی وقتی که یازده سال داشتم روز اول تعطیلات تابستانی مدارس، پدرم مرا پیش دایی خود، شادروان حاج مهدی مهدوی که مغازهی خرازیفروشی در بازار تهران نزدیک مسجد حاج سید عزیزالله داشت، برد و از همان روز تا پایان تعطیلات تابستانی آن سال به آنجا میرفتم. ظهرها در همان مغازه به اتفاق دایی پدرم و یکی از شاگردانش ناهاری را که بههزينهی آن مرحوم تهیه میشد میخوردم و غروب که مغازه تعطیل میشد دایی پدرم ده شاهی (نیم ریال) به من میداد و من راهی منزلمان میشدم. از مغازه تا منزلمان را که در بازارچهی نایبالسلطنه اواسط «کوچهی حسام قره قانیها» واقع بود، پیاده میرفتم و در راه دو شاهی (یک دهم ریال) بستنی میخوردم و بقیه را به اضافهی پول توجیبی که از پدر و مادرم میگرفتم برای خرید دفتر و کتاب و نشریات مورد علاقهام خرج میکردم.
در مغازهی مذکور از من کار زیادی خواسته نمیشد و ظاهراً پدرم به دایی خود سفارش کرده بود که فقط راه و رسم کسب و کار را به من بیاموزد و مزدی به من نپردازد ولی او که حدود ۶۰ سال داشت مانند فرزندانش به من محبت میکرد.
از همان اوایل کار در این مغازه با چند تن از فرزندان تجار و مغازهداران بازار که غالب آنان نیز در تعطیلات تابستانی مدارس به بازار میآمدند، آشنا و با برخی دوست شدم. منجمله با فرزند کوچک یکی از بازرگانان خوشنام و سرشناس بازار که دو سال از من بزرگتر بود و همهساله با نمرههای خوب قبول شده بود. پدر او مردی موقر و اهل مطالعه بود. او سه روزنامه معروف آن زمان يعنی اطلاعات، کوشش، ستاره را از روزنامهفروش دورهگرد بازار بزرگ تهران مشترک بود و چون به این روزنامهها پس از مطالعه نیاز نداشت، از فرزند او خواستم تا آن نشریات را پس از مطالعه به من بدهد.
من که از نوجوانی یعنی از روزی که خواندن و نوشتن فرا گرفتم دوستیام با کتابهای مختلف و آشنایی با مجله و روزنامههای گوناگون آغاز شده بود، بسیار خوشحال میشدم که کتاب و نشریهای را پیدا و مطالعه کنم. هر چند که اخبار و مطالب مطبوعات آن روز بهشدت سانسور میشدند ولی همان مطالب سانسورشده هم روزنهای بود به جهان بیرون. مقالهها و داستانهای تاریخی مندرج در آن سه روزنامه، مطالب ادبی، اقتصادی و اجتماعیشان برای من نوجوان سرگرمکننده و جالب بودند. مخصوصاً ترجمهها و اقتباسهای شادروان ذبیحالله منصوری که همهروزه در روزنامهی کوشش قبل از شهریور ۱۳۲۰ درج میشد، در کشاندن من به مطبوعات، بسیار مؤثر بود.
پدرم با اینکه با سواد و اهل مطالعه بود، سخت علاقه داشت که پسران او منجمله من، مثل بسیاری از بستگانش به جای ادامهی تحصیل، در بازار به کسب و کار بپردازند، مخصوصاً با این تصور که روزی فرزندان او صاحب تجارتخانهای معتبر یا کارخانهای بزرگ بشوند، و من همیشه از این اندرز پدر ناراحت بودم. منتهی بهخاطر احترامی که برای او قائل بودم هيچوقت بهروی خود نمیآوردم.
چند قفسه کتاب و مستمری مختصر بازنشستگی
برادرم حاج محمد هادی بهشتیپور، که بسیار دوستش دارم دو سال از من بزرگتر است. نصیحت پدرم را به ادامهی کار در بازار قبول کرد و بیش از نیم قرن است که در بازار تهران همانند صدها تن از دوستان و بستگانمان به کسب آزاد اشتغال دارد. در این مدت چند بار به مکهی معظمه مشرف شده، بارها جهت تجارت و زیارت به چند کشور عربی – اسلامی منجمله، عراق، سوريه، لبنان، کویت و مصر سفر کرده و بارها برای دیدار فرزند و بستگان و سیر و سیاحت و استراحت به اروپا سفر کرده است. خوشبختانه در حال حاضر علاوه بر خانه و مستغلات و چند مغازه، ساختن الندوختهای است که میتواند با آسایش خاطر به زندگی ادامه دهد. من هم اگر به پند پدر گوش میدادم نه فقط بهخاطر کار در مطبوعات دچار آنهمه مسائل و گرفتاریها و درگیریها با مأموران حکام وقت نمیشدم، که شاید میتوانستم مانند او صاحب اندوختهای قابل توجه باشم. حال آنکه اکنون که نزدیک به نیم قرن است که با مطبوعات و مطبوعاتیان و تحقیق در این رشتهی پرماجرا سر و کار دارم، دارای یک آپارتمان در «کوی نویسندگان» و چند قفسه کتاب و چند دوره مجله و روزنامه و یک مستمری ناچیز بازنشستگی خود و همسرم هستم و گهگاه حقالتحريری هم از نشریههای مورد علاقهام که مقالههایم در آنها چاپ میشوند، دارم. و در عین حال آنچه تا کنون بر سر من آمده نتیجهی اعمال گذشتهام بوده است که آن را آگاهانه در راهی که بهخیال خودم نفع جامعه در آن بوده است مصرف کردهام و از این جریان تأسفی نمیخورم بلکه خود را سرفراز نیز میبینم.
لازم به ذکر است که در این مدت کم نبودند مطبوعاتیان بالادست که از طریق سوءاستفاده از قلم و بهمنظور تبلیغ برای سازمانهای دولتی و قدرتمندان از مزایایی (!) که همان سازمانها و اشخاص معلومالحال در اختیارشان میگذاشتند ثروتهای سرشار میاندوختند، که هنوز هم از آن ثروتهای کلان استفاده میکنند. ثروتی که شاید بتوان گفت دها و بلکه صدها برابر تمام مایملک امروزی برادرم است.
شهریور ۱۳۲۰ که فرا رسید، رضاشاه از اریکهی قدرت فرو افتاد. با رفتن او از ایران در مطبوعات، یک آزادی نسبی پیدا شد. کتابها و مطبوعات بیشتری با مطالب متنوعتر چاپ و منتشر میشدند. آن هنگام درآمد من محدود بود و برای خواندن نشریات مختلف پول بهاندازهی کافی نداشتم به همین حالت به کار افزودم ولی باز هم کسری داشتم و بسیاری از اوقات روزنامهها و نشریات و کتابهای مورد علاقهام را از دوستان و بستگانم امانت میگرفتم و بعد از خواندن، پس می دادم. برای اینکه زودتر به مطالب کتابها و مطبوعات دست پیدا کنم اغلب تا ساعت ۲ بامداد در اتاقم مینشستم و مطالعه میکردم و بسیاری از شبها که بر سر کتاب و روزنامه و مجله خوابم میبرد، مادرم میآمد و چراغ را خاموش می کرد.
در سال ۱۳۲۱ روزنامه کیهان که تازه منتشرشده بود و تقریباً همزمان با آن، هفتهنامهی مرد امروز به مدیری محمد مسعود و پس از چندی شام ایران به مدیری حسن صدر و چند روزنامه و هفتهنامهی معروف آن زمان منجمله برخی نشریههای طنز و فکاهی مثل بابا شمل نظر مرا به خودشان جلب کردند. مخصوصاً هفتهنامهی مرد امروز که در ساعتهای اول انتشار نایاب میشد و قیمت آن به چند برابر میرسید و من مجبور بودم صبح زود از خانه بیرون بروم تا آن را خریداری کنم. علاقهی من به این نشریهها موجب شد تا چندی بعد با برخی از مدیران و سردبیران و بعضی از نویسندگان و خبرنگاران آنها آشنا شوم.
در سال ۱۳۳۳ که شانزده سال داشتم، دایی بزرگم آقای دکتر علینقی منزوی که زیر فشار حکومت ضد ایرانی وقت عراق به ایران آمده بود، از طرف پدرش مسؤولیت چاپ و نشر کتاب الذريعه را در تهران بهعهده گرفت. از همین دوران و پس از چندی که دایی دیگرم آقای احمد منزوی از نجف به تهران بازگشت، تماس من با آنان زيادتر شد و آنان نیز به خاطر مادرم بیشتر به خانهی ما میآمدند. این دو دایی بزرگوار از استادان ارزنده و خوب من بودند. علاقهی روزافزون من به مطالعه و نوشتن، موجب شد که دکتر علینقی منزوی ضمن تشویق من به مطالعه و همکاری با مطبوعات، پیشنهاد کند که برای ادامه تحصیل در دانشکدهی معقول و منقول (الهیات امروزی) ثبتنام کنم. او کتابها و جزوههای مورد نیاز را در اختیارم گذاشت که مطالعه کنم. در همان زمان روزی به اتفاق وی خدمت شادروان استاد سید محمد مشکوة رسیدیم و داییام مرا با ایشان آشنا کرد. آن مرحوم نیز مرا به ادامهی تحصیل در رشتهی مذكور تشویق کرد. چند ماهی بعد از ظهرها و گاهی شبها، کتابها و جزوههای دانشکدهی مذکور را نزد خود دکتر منزوی و تنی چند از دانشجویان آن رشته که برخی از ایشان از بستگانم بودند، مطالعه میکردم، ولی متأسفانه چنگی به دلم نزدند و ارضایم نکردند. این بود که این رشته را، که همهی دوستان و بستگان همدورهایم در آن قبول شدند و به اخذ لیسانس موفق گردیدند، رها کرده و در امتحانات آن سال و سال بعد شرکت نکردم. در عوض، از آن به بعد تمام اوقاتم را صرف مطالعه در رشتهی اقتصاد و علوم اجتماعی کردم. دلیل گرایشم به اقتصاد و علوم اجتماعی، شرایط حاکم بر ایران بود که ناشی از بیلیاقتی حكام وقت و خسارات فوقالعادهی ناشی از جنگ بینالمللی دوم بود، که براثر حملهی متفقین به کشور ما وارد شده بود. بحران اقتصادی روز به روز حادتر و شاقتر میشد. فقر و بیکاری روز به روز شدیدتر میگردید. و دولتها چون منتخب مردم نبودند و وابستگی شدید به بیگانگان داشتند به هیچوجه توجهی به سرنوشت مردم نداشتند. احساس میکردم که باید در این زمینه بیشتر مطالعه و تحقیق کنم تا شاید بتوانم راهی برای اظهار نظر و ارائه و انتشار بیایم و از این طریق به کشور و هموطنان عزیزم خدمتی کنم.
در پاییز ۱۳۲۵ شمسی در سومین سفری که نیای بزرگوارم، حاج شيخ آقابزرگ، از نجف به تهران داشت، من همراه ایشان و خانوادهشان به مشهد مقدس عزیمت کردم. در بازدید وی از چند کتابخانهی شخصی و عمومی از جمله کتابخانهی آستان قدس رضوی، آن مرحوم را همراهی میکردم و به برداشتن یادداشتهایی از برخی کتابها و نشریههای این کتابخانه به ایشان کمک میکردم. از مشاهدهی عشق و علاقهی نیایم به کتاب و مطالعه – خاصه در آن سن کهولت که ایشان را رنج میداد – من نیز بیش از پیش به خواندن و نوشتن تشویق شدم و آن مرحوم مرا ترغیب کرد تا به جای کار اضافی در امور بازرگانی عمدهی وقتم را به ادامهی تحصيل بگذرانم و در کار تحقیقات همراه و کمک داییهایم باشم. چنین شد که پس از مدتی به سوی رشتهی کتابداری و روزنامهنگاری کشانده شده و از نیمهی دوم دههی ۱۳۴۰ آغاز به همکاری با دو روزنامه و هفتهنامه و یک ماهنامه کردم. در عین حال فعالیت مطبوعاتیام را پس از انتشار تهران اکونومیست در سال ۱۳۲۱ که یک نشریهی اقتصادی بود، افزایش دادم. این نشریه در دوران حکومت ملی دکتر محمد مصدق و مدتی بعد از آن یکی از هفتهنامههای اقتصادی مورد توجه علاقمندان به این رشته بود، مخصوصاً که از سیاست اقتصادی دولت دکتر مصدق دفاع میکرد، و درست بههمین دلیل بود که کار در این نشریه را بر همکاری در نشریههای قبلی ترجیح دادم. در آن زمان این نشریه تنها نشريهی اقتصادی و در واقع تنها نشریهی تخصصی غیر دولتی بود که رویهای مستقل داشت و سعی میکرد که آن را حفظ کند.
برای اینکه مسأله روشنتر گردد ناگزیر از ذکر یک مقدمه هستم. نیایم حاج شيخ آقابزرگ تهرانی، هر بار که از نجف به موطن خود تهران وارد میشد، پس از چند روز توقف در منزل فرزند ارشدشان (دکتر علینقی منزوی) به منزل مرحوم آیتالله آقا سید احمد طالقانی (آل احمد) پدر مرحوم جلال و آقای شمس آل احمد میرفت، که در مرکز شهر بود و به کتابخانههای شهر نزدیک بود و تا زمان بازگشت به نجف در آن خانه سکوت میکرد. مادر مرحوم جلال آل احمد، دختر خواهر صاحب الذریعه بود و سخت مورد علاقهی دایی خود (شیخ آقابزرگ) قرار داشت. این خانه در خیابان خیام، محلهی پاچنار، بود و اندرونی و بیرونی نسبتاً بزرگی داشت و نیای من به راحتی میتوانست در آن خانه از خویشان، دوستان و آشنایان که اغلب محققان، روحانیان، نویسندگان، دانشگاهیان، فرهنگیان و مطبوعاتیان بودند، پذیرایی کند.
گسترش فعالیت و آشنایی با بزرگان
در این احوال دفتر مجلهی تهران اکونومیست به خیابان سوم اسفند سابق (شهید سرهنگ سخایی فعلی) نقل مکان کرد (اول انتشار آن در خیابان سعدی جنوبی بود. بعد چند سال بین خیابان سعدی و فردوسی، پایینتر از کوچهی اتابک بود). مسیر من بیشتر از خیابان نادری (جمهوری فعلی) میگذشت. برخی از روزها در مسیرم مرحوم جلال آل احمد را ملاقات میکردم که چند دقیقهای از وضع شغلی من، اوضاع و شرایط و حال بستگان و مخصوصاً حال مادرم میپرسید (نسبت به او علاقهی فراوان داشت). لازم به ذکر است که مدت و کرات دیدار من و آقایان جلال و شمس آل احمد، در سفرهای نیای من به تهران بیشتر میشد. در سفر چهارم شیخ آقابزرگ، که همکاری من با تهران اکونومیست بیش از سایر نشریات بود و در هر شماره حداقل یکی دو مقالهی مفصل در مورد مسائل اجتماعی و اقصادی و صنعتی روز داشتم، مرحوم جلال آل احمد، همکاری مرا با آن نشریه بسیار میستود. در آن شرایط اجتماعی و اقتصادی کشور، نظر او نسبت به تهران اکونومیست، بسیار مثبت بود. در سه مقالهی دیگر ضمن مقالهای با عنوان «ورشکستگی مطبوعات» در مورد مجلهی تهران اکونومیست نوشته است: «… و نیز، از مطبوعات فنی و حرفهای مثل تهران اکونومیست، که مجلهای است صرفاً اقتصادی و مقید…» (سه مقالهی دیگر، تهران، رواق، ۱۳۴۲، ص ۴۸).
قابل توجه این است که حتی پس از سقوط دولت ملی دکتر مصدق، در اوایل بارها ضمن مقالات و اخبار مندرج در این مجله از برنامههای آن دولت مخصوصاً از سیاست بازرگانی خارجی آن که نقش مؤثری در ایجاد توازن در صادرات و واردات و توسعهی اقتصاد کشور داشت، دفاع میشد. به جرأت میتوانم بگویم که تهران اکونومیست تنها نشریهای بود که پس از سقوط دولت قانونی دکتر مصدق، تا آنجا که میتوانست نه فقط عليه دکتر مصدق مطلبی چاپ نمیکرد بلکه عمده لوایح اقتصادی آن دولت را تأیید میکرد. از جمله در خرداد ۱۳۳۳ یعنی کمتر از یک سال پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، مطلبی در صفحهی اول آن چاپ شد که قسمتی از آن چنین است: «در این موقع که بحث لوایح آقای دکتر مصدق در مجلس شورای ملی مطرح است و میخواهند قسمتی را که به نفع بعضی از طبقات نیست، لغو نمایند، لازم است متذکر شویم که اکثر لوایح اقتصادی دولت سابق [دولت دکتر مصدق] مفید به حال کشور است». اما افسوس که در دهههای بعد، تهران اکونومیست نیز مثل بسیاری از نشریات دیگر بهدلایل متعدد نتوانست راه پیموده را آنطور که شاید و باید ادامه دهد. بررسی شرایط سیاسی، اجتماعی آن دوران، خود نیاز به مجال دیگر دارد.
ارتباط نیای بزرگوارم حاج شیخ آقابزرگ تهرانی با ادبا، محققان و نویسندگان مخصوصاً در سفرهایش به ایران نقش بسیار مؤثری در گسترش روابط من با آنان داشت و میتوان گفت که این تماسها همچون یک عامل و محرک در رشد کار تحقیقاتی مخصوصاً در انتخاب حرفهی روزنامهنگاری من بودهاند.
پس از بازگشت پدربزرگم از سومین سفر خود از تهران به نجف در اواخر پاییز ۱۳۲۵ شمسی تماس با اندیشهمندان، محققان و شخصیتهای مطبوعاتی را شروع کردم و چندی بعد به کار در مطبوعات افزودم. در طول بیش از چهار دهه کار مستمر روزنامهنگاری و نویسندگی در مطبوعات با استادان و افاضل و روزنامهنگارانی همچون: سید محمد محیط طباطبایی، سعید نفیسی، حبیب یغمایی، ابوطالب شیروانی، سید محمد تقی مصطفوی، محمدباقر تنگستانی، عباس اقبال آشتیانی، محمد پروین گنابادی، محسن مقدم، حسن صدر، میرزا محمد طباطبایی و دیگران آشنا شدم و آشنایی و دوستی با آنان برای من که تازهوارد به مطبوعات بودم، بسیار مغتنم بود. بعدها اندیشهمندان و نویسندگان و مطبوعاتیانی همچون: ذبیحالله منصوری، سید محمدعلی جمالزاده، هوشنگ میرمطهری، عبدالرحمن فرامرزی، محمدتقی دانشپژوه، دکتر محمد ابراهيم باستانی پاریزی، ایرج افشار، دکتر محمدعلی مولوی، احمد آرامش، حسین خدیوجم، ارسلان خلعتبری، دکترعلی مدنی، علی اردلان، دکتر سید محمد دبیرسیاقی، دکتر محمدجعفر محجوب، سید عبدالله انوار، محمود تفضلی، دکتر جعفر شعار، قهرمان یزدانبخش، دکتر عباس دیوشلی، دکتر سعید نجفی اسداللهی، برادران کاتبی (حسینعلی و حسینقلی)، مرتضی کیوان، جواد فاضل، علی اکبر کسمایی، ناصر مفخم، سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، رضا مرزبان، ناصر نجمی، نعمت ناظری، نصرالله شیفته، امیرمختارکریم پورشیرازی، محمد کلانتری، دکتر مهدی بهار، اسماعیل رائین، دکتر محمود عنایت، محمدعلی سفری، مسعود برزین، ایرج نبوی، دکتر فریدون پیرزاده، دکتر صادق برزگر، دکتر حسن انصاری، مهندس صادق انصاری، دکتر علیالله همدانی، دکتر باقر شریعت، دکتر سیفالله وحیدنیا، فرجالله صبا و دهها تن دیگر بر این عده افزوده شدند.
همکاران مطبوعاتی
من در رشتهی طنز و کاریکاتور فعالیت نداشتهام ولی با بسیاری از فکاهینویسان و طنزپردازان و کاریکاتوریستها تماس داشتهام و در برخی از جلسهها و محافل بعضی از آنان شرکت کردهام و با عدهای هم رفت و آمد خانوادگی داشتهام از جمله: محمدعلی توفیق، ابوالقاسم حالت، محمدعلی افراشته، ابوتراب جلی، پرویز خطیبی، حسین مدنی، مهدی سهیلی، غلامعلی لقایی (ممتازمیثاقی)، اسدالله شهریاری، منوچهر محجوبی، غلامعلی لطیفی، محمد خرمشاهی، محمد پورثانی، محسن دولو، منوچهر احترامی، برادران توفيق (حسن، حسین، عباس)، بهمن رضایی، خسرو شاهانی، حسین عازمیخواه، محمد حاجی حسینی، نصرتالله نوحیان، محمدتقی اسماعیلی، ابراهیم صهبا، دکتر حسن خواجهنوری، قاسم رفقا، مرتضی معتضدی، خلیل سامانی، ذبیحالله پیر قمی، تیمور گورگین، کیومرث صابری، مرتضی فرجیان، بهمن عبدی، عمران صلاحی، پرویز شاپور، علی بهروزنسب، ایرج زارع، محمدعلی گویا، ناصر پاکشیر، احمد عربانی، حسین گلستانی، احمد عبدالهینیا، غلامرضا کیانی رشید، ناصر اجتهادی، منوچهر اشتهاردی، محمدحسن حامی مَحْوِلاتی، حسین هاشمی، محمود یاوری، دکتر مسعود کیمیاگر، محمد صالحی آرام، بهروز قطبی، جواد علیزاده، مسعود مهرابی، ابوالفضل زرویی نصرآباد، سیامک ظریفی و …
ناگفته نگذارم که ابتدای دوستی من با شادروان حسن صدر باز میگردد به انتشار روزنامهی ضد استعماری قیام ایران، که در آن شرایط سخت در میان ملت ایران محبوبیت خاصی داشت. مدتی نیز بهاتفاق گروهی از همکاران باسابقهی روزنامهنگار، در «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات» با او همکاری داشتم. مرحوم حسن صدر را آخرین بار در سفری که چندی پیش از فوت او بهاتفاق همسرم به سوییس داشتم، در ژنو ملاقات کردم. وی من و همسرم را به پاریس دعوت کرد که متأسفانه کسالت وی شدت یافت و پس از چندی درگذشت.
از دیگر شخصیتهای جاودانهی ادب ایران و نامآوران روزنامهنگاری که افتخار آشناییش را داشتم، شادروان علامه علیاکبر دهخدا بود. او را نخستین بار بهاتفاق داییام، دکتر منزوی، در منزلش ملاقات کردم و بعدها به دیدارش میرفتم، در سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۱ در «جمعیت مبارزه با بیسوادی» که ریاست آن را مرحوم دهخدا برعهده داشت، افتخار همکاری داشتم.
اندک زمانی پس از درگذشت دهخدا، در سازمان لغتنامه که ریاست آن را شادروان دکتر محمد معین برعهده داشت مشغول بهکار شدم. خاطرهای دارم از مرحوم استاد دکتر معین که نقل میکنم: بامداد یکی از روزها که تازه به لغتنامه رفته بودم و مسؤولیت کتابخانهی آن سازمان را برعهده داشتم، وی وارد کتابخانه شد و در حضور چند تن از همکاران به من اظهار لطف کرد و از همکاری من با مطبوعات اظهار رضایت نمود و گفت دیشب یکی از مقالههای تو را که در تهران اکونومیست نوشتهای، خواندم. مرحوم دکتر معین مرا بیش از پیش تشویق کرد که با آن مجله و با دیگر نشریات تخصصی آن زمان به همکاری ادامه دهم.
در آن زمان من با چند روزنامه و مجله همکاری داشتم و سلسله مقالاتی هم نوشتم که بعدها برخی از آنها به صورت کتاب منتشر شدند. از آن جملهاند: بازار مشترک اروپا و سیاست بازرگانی خارجی ایران، خسارات ناشی از بانکهای خارجی و مختلط در ایران، نقش کادرهای فنی در استقلال اقتصادی کشور، حق تقدم با صنعت، توجه به وضع کشاورزی و دامداری ایران، وضع صنایع و معادن ایران و راه عملی مبارزه با فقر، تاریخچهی صنعت نساجی ایران، تاریخچهی ذوب آهن ایران و لزوم احداث آن…
لزوم امنیت شغلی
من از نخستین سالهای همکاری با مطبوعات بر این باور بودم که مطبوعات در صورتی میتوانند نقش سازنده و مثبت در جامعه ایفا کنند که کارکنان تحریری آنها از امنیت شغلی و جمعیت خاطر کافی برخوردار باشند. از اینرو امنیت حرفهای کارکنان تحریری مطبوعات را عامل تعیینکننده در اعتلاء و پویایی مطبوعات مردمی میدانستم. برای تحقق این اعتقاد از همان اوان علاقهمند به تشکیل تشکیلات صنفی مطبوعاتی بودم و امید داشتم که با تأسیس چنین تشکیلاتی حرفهایهای جامعهی مطبوعات، یعنی کسانی که بهطور تماموقت در نشریههای مختلف بهکار تحریری اشتغال دارند، بتوانند حداقل از مزایای بیمه و بازنشستگی بهرهمند گردند، و همیشه از حقوق حقهی آنان دفاع گردد تا از این طریق، کیفیت مطبوعات اعتلا یابد و علاقهمندان به این رشته بیش از پیش تشویق به انتخاب این حرفهی مقدس به جای مشاغل دیگر بشوند.
لازم به ذکر است که غالباً این گروه، که قشر باسواد و زحمتکش جامعهی مطبوعات را تشکیل میداد، با درآمد کم زندگی بسیار سختی را میگذارند، مثل شادروان ذبیحالله منصوری، که با همهی نیشها و کنایههایی که به این مرد زحمتکش میزدند با کمال سختی گذران میکرد و مثل شمع میسوخت تا مردم را با ترجمهها و اقتباسهایش به روزنامه و کتابخوانی عادت دهد. در برابر وظیفهی سنگین و مسؤولیت سنگینتری که همیشه نویسندگان و خبرنگاران حرفهای مطبوعات در برابر افکار عمومی داشتند و فشار سختی که باید از این لحاظ بر خود تحمیل میکردند، سهم آنان از نتیجهی کار سنگینشان چندان قابلتوجه و منصفانه نبود. غالب نویسندگان و خبرنگاران از کمدرآمدترین قشرهای تحصیلکرده بودند و بسیاری از ایشان ناگزیر بودند که همهروزه علاوه بر چند ساعت کار در مطبوعات در یکی دو جای دیگر هم کار کنند تا چرخ زندگی پر از رنج خود را بچرخانند. چنانکه در برخی از نشریهها هنوز هم این وضع کمابیش ادامه دارد.
در آن دوران هیچ مقرراتی برای حفظ حقوق و امنیت شغلی این طبقهی شریف و زحمتکش وجود نداشت. شرط ادامهی کار نویسندگی و خبرنگاری و ترجمهی اخبار و نوشتن مقالهها و کاریکاتور و تهیهی عکس خبری، فقط رضای کارفرما بود و بس. بسیاری از آنان صبح که به سر کار خود میرفتند هیچ امیدی نداشتند که فردا هم جایی در ادارهی روزنامه یا مجلهای که کار میکردند دارند یا نه زیرا که به کمترین هوس یا بهانهی مدیران به کارشان خاتمه داده میشد. نه بیمه بودند و نه مقررات بازنشستگی داشتند و نه حتی پرداخت مقداری از سابقهی قلمی آنها در صورت خاتمهی خدمت نصیبشان میشد. از این نظر کمتر صنفی، وضعی بیثباتتر و متزلزلتر از کارکنان تحریری مطبوعات داشت. بههمین دلیل من و چند تن از نویسندگان، خبرنگاران، مترجمان و مخصوصاً زحمتکشان مطبوعات امید داشتیم که با تأسیس سازمانی حامی اعضای تحریری مطبوعات عدهی زیادتری به کار حرفهای تحریری در مطبوعات علاقهمند شوند.
صاحبان امتیاز و مدیران جراید، یعنی کارفرمایان چند ماه پس از خروج رضاشاه از ایران تشکیلات صنفی خود را تأسیس کردند، اگر چه هر از گاه گروهی از آنان به فکر تأسیس انجمن و اتحادیهای جداگانه میافتادند ولی به هرحال در سه دهه عدهای از کارفرمایان مطبوعات زیر عنوانهای انجمن، اتحادیه، باشگاه و… محلی در تهران برای خود داشتند و بهمناسبت یا بیمناسبت دور هم جمع میشدند.
کوشش برای ایجاد تشکلهای مطبوعاتی
در همان زمان طیف وسیعی از نویسندگان، خبرنگاران و مترجمان، با عقاید مختلف، بهفکر تأسیس اتحادیهی انجمن قلم یا سندیکایی برای حمایت از اعضای تحریری مطبوعات افتادند و من با بعضی از آنان در تماس بودم و تا آنجا که بهخاطر دارم، از جمله کسانی که با آغاز نیمه دوم دههی بیست در نشستی بههمین منظور حضور داشتند و عمدتاً در آن دوره عمده کارشان در مطبوعات بود عبارت بودند از: ذبیحالله منصوری، علی کسمایی، جواد فاضل، مرتضی کیوان، نعمت ناظری، علی اکبر کسمایی، محسن موحد و…
جالب اینکه، آقای علی کسمایی که کوچکتر از برادرش شادروان علی اکبر کسمایی بود در آن دوران از فعالان آن گروه بود ولی به علت گستردگی عقاید و سلیقههای خاص، روشنفکران مخصوصاً مطبوعاتیان وابسته به برخی از گروهها و احزاب تمام کوششهای مقدماتی برای تشکیل سندیکا در آن سال ناموفق ماند.
در سال ۱۳۲۷ که تماس من با چند تن از این گروه و عدهای دیگر از مطبوعاتیان مستقل زیادتر شده بود، تصمیم گرفتند که مثل کارفرمایان مطبوعات، سندیکای نویسندگان و خبرنگاران برپا کنند، منشور هم امضا کردیم. ولی درست در همان روزها که کار این گروه میرفت تا به نتیجه برسد، در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، محمدرضا شاه ترور شد. و بگیر و ببندهای حکومت مانع از آن شد که کار و زحمت چندساله نتیجه دهد. یک بار دیگر در سال ۱۳۲۹ عدهای جمع شدند و این بار که امکان فعالیت زیادتر بود، و مخصوصاً در سال ۱۳۳۰ با روی کار آمدن حکومت دکتر محمد مصدق، امید میرفت که این سندیکا تشکیل شود ولی متأسفانه فقط به علت دور بودن عدهای از فعالان مطبوعاتی از مسائل صنفی و گرایشهای سیاسی و جناحبندیهای غیر صنفی، این موقعیت مناسب از دست رفت و تشکیلات صنفی اعضای تحریری مطبوعاتیان تشکیل نشد. ولی در همان سالها عدهای از کارفرمایان تشکیلاتی داشتند و تا مدتها به فعالیت خود ادامه دادند.
در سال ۱۳۳۳ نیز عدهی زیادتری از همکاران مطبوعاتی وارد میدان شدند و چندین جلسه در خانهها و دفتر برخی از نشریهها تشکیل شد و عدهای هم بهعنوان مؤسس سندیکای نویسندگان و خبرنگاران انتخاب شدند، و روز تشکیل مجمع عمومی در «کافه شهرداری» تهران واقع در چهارراه ولیعصر فعلی تعیین شد. مجمع عمومی هم تشکیل شد و اساسنامه بهتصویب رسید و هیأت منتخب بیانیهی جداگانهای منتشر کرد، ولی باز هم بهعلت اختلاف سلیقهها کار به نتیجه نرسید. پس از آن من و چند تن از همکاران مطبوعاتی قرار گذاشتیم که در واحدهای مطبوعاتیمان برای تأسیس سندیکا فعالیت کنیم. هر چند که این فعالیتها سالها بهطول انجامید، ولی خوشبختانه در سال ۱۳۴۱ موفق شدیم و در ۵ مهرماه آن سال بهدعوت دو تن از مطبوعاتیان طی یک اجتماع ۴۱ نفری در سالن اجتماعات پارک شهر تهران، اساسنامهی تنظیمشده مورد تأیید جمع قرار گرفت. سپس مقرر گردید که اولین مجمع عمومی سندیکا در آبان ماه ۱۳۴۱ در مدرسه فیروزکوهی واقع در خیابان شیخ هادی تشکیل گردد. مجمع مذکور با حضور بیش از ۹۰ تن تشکیل شد و نخستین هیأت مدیرهی تشکیلات صنفی اعضای تحریری مطبوعات تحت عنوان «سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات» برگزیده شد.
در آن هیأت مدیره مسعود برزین بهعنوان دبیر و شادروان ذبیحالله منصوری به سمت رئیس هیأت مدیرهی سندیکا برگزیده شدند.
از همان روز عکسالعمل حاد صاحبان مطبوعات مخصوصاً برخی از روزنامههای بزرگ و برخی از مجلهها مثل مدیر مجلهی ترقی در برابر تشکیلات صنفی اعضای تحریری مطبوعات، که خواهان بیمه و بازنشستگی و حقوق صنفی خود بودند، شروع شد. مدیر روزنامهی اطلاعات به اعضای تحریری خود اعلام کرد که: «یا سندیکا، یا روزنامهی اطلاعات. کسانی که عضو سندیکای نویسندگان و خبرنگاران شده اند، جایی در روزنامه اطلاعات ندارند». در پی این اولتیماتوم، تنی چند، از جمله اسماعیل یگانگی از روزنامهی اطلاعات اخراج شدند ولی مدیر روزنامهی کیهان، کسی را اخراج نکرد و در مواردی به اعضای هیأت تحریری در سندیکا نیز کمک هم کرد. بعدها نیز بعضی از اخراجشدگان روزنامهی اطلاعات به سر کار خود بازگشتند، اما عباس مسعودی همچنان معتقد بود که به جای سندیکا باید «باشگاه مطبوعات» تأسیس شود تا همهی مطبوعاتیان اعم از مدیران و صاحبان امتیاز و اعضای تحریری و کارکنان بتوانند در آن عضو شوند! مشروح مراحل شکلگیری و دوام و بقای سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات را در جای دیگر بهتفصیل نوشتهام.
در مدت قریب به سه دهه فعالیت مستمر در سندیکا، چندین بار به عضویت هیأت مدیره، بازرسان، هیأت داوری، صندوق تعاون و در دورهی هشتم به ریاست هیأت مدیرهی سندیکا انتخاب شدم. علاوه بر آن در سایر ارگانهای وابسته به سندیکا از جمله «شرکت تعاونی مسکن» با کمک و یاری اعضای فعال هیأت مدیرهی این شرکت (آقایان غلامعلی لطیفی، محسن موحد وعلی پاداش؛ بازرسان مرحوم عبدالله گلهداری و رحیم تزری؛ مدیران عامل على باستانی، منوچهر محجوبی و حسين آل ابراهيم)، سمتهای تصمیمگیرنده داشتم، و موفق به احداث یک مجتمع مسکونی ۱۲۲ واحدی جهت اعضای مطبوعات شدیم. آنچه در سالهای فعالیت خود در سندیکا برای من مهم بود، پیگیری اندیشهی حرفهای بودن اعضای تحریری مطبوعات و عضویت آنان در سندیکا بود. بههمین دلیل پیش از دیگران، خودم چهارده سال کار مداوم در لغتنامه دهخدا را رها کردم تا بتوانم بهعنوان یک روزنامهنگار حرفهای تمامعیار با کمک چند تن از همکاران فعال حرفهای مطبوعاتی منجمله همکار قدیمی آقای نعمت ناظری، همه اوقاتم را صرف مطبوعات و سندیکا کنم.
بیمهری و تعدی / لطف و همکاری
اگر در دوران همکاری با مطبوعات بارها مورد بیمهری و ستم برخی از مقامهای مسؤول، و تعدی بعضی از متصدیان وقت امور، قرار گرفتهام، خوشحالم که بیش از خشم آنها مورد لطف و محبت همکاران مطبوعاتی و خوانندگان عزیز نشریههایی که در آنها قلم میزدم، قرار میگرفتم. در اینجا فقط به نقل یک مورد از آنها میپردازم.
مجلهی تهران اکونومیست از اولین روز انتشار با شهامت هرچه تمامتر لزوم احداث ذوب آهن را در ایران دنبال میکرد و در اینباره دکتر باقر شریعت مدیر مجله و من و چند تن از نویسندگان این موضوع را تا احداث ساختمان و نصب ماشینآلات و بهرهبرداری از آن دنبال کردیم.
من علاوه بر نگارش صدها خبر، مقاله و گزارش در مورد لزوم مکانیزه شدن کشاورزی و توسعه منابع مولد، سلسله مقالههایی تحت عنوان «تاریخچهی ذوب آهن ایران» نوشتم که در مجله به چاپ رسیدند، بعدها نیز جداگانه به صورت کتاب چاپ شد. از آن جمله مقالهی چهار صفحهای است که عنوان آن با حروف درشت بر روی جلد شمارهی ۴۶۶ شنبه ۱۶ تیرماه ۱۳۴۱ تهران اکونومیست درج گردید: «صحنهای از تاریخ پرماجرای ذوب آهن ایران»، که در ارتباط با سرمایهگذاری حاج محمدحسن امین الضرب در این رشته بود. در آن مقاله با بهرهگیری از اسناد و مدارک و ارقام موجود در وزارت صنایع وقت و چند نشریهی قدیمی، ثابت کردم که حاج محمدحسن امینالضرب، این مرد متهور که همهی زندگی خود را وقف پیشرفت صنعت ایران کرده بود، با توطئهی از پیش ساختهی شاه قاجار و عدهای وابسته به دربار قربانی ذوب آهن ایران شده است. این مقاله مورد توجه بسیاری از خوانندگان قرار گرفت منجمله نیای بزرگوارم، صاحب الذریعه، پس از مطالعه در نامهای که برایم ارسال داشت مطالب آن را مورد تأیید قرار داد.
این نامه در جلد اول کتاب تاریخچهی نساجی ایران، تألیف این جانب که در پاییز ۱۳۴۳ منتشر شد، مندرج است. پس از انتشار مقالهی مذکور روزی آقای اصغر مهدوی استاد دانشگاه تهران و نوهی مرحوم حاج محمدحسن امینالضرب، بهاتفاق آقای ایرج افشار به دیدارم در سازمان لغتنامهی دهخدا آمدند و از درج مقاله مذکور تشکر کردند. من رونوشت نامهی پدربزرگم را به ایشان دادم. پیش از آن، در تیرماه ۱۳۴۱ دکتر باقر شریعت همراه با تقدیرنامهای بهعلت استقبال خوانندگان مجله از مقالههای این جانب مبلغ دوهزار ریال بهعنوان پاداش به من پرداخت کرد.
در دوران خدمات مطبوعاتیام با مسائل و مشکلات زیادی روبهرو شدهام که مهمترین آنها جو اختناق و وجود سانسور، ممنوعالقلم شدن و احضار و بازجوییهای مکرر و بارها بازداشتهای موقت و هفتهها و ماهها زندانی شدن در زندانهای قزل قلعه، اوین، باغ شاه و فرمانداری نظامی بوده است.
دولتهای دستنشانده، اختناق و سانسور
خاطرات بسیار تلخی از سانسور و توقیف و تعطیل جراید دارم. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت ملی دکتر مصدق، روزبهروز سانسور شدیدتر میشد. با سقوط دولت سپهبد زاهدی در ۲۸ اسفند۱۳۳۳، حسین علاء در اول فروردین ۱۳۳۴ دولت را تشکیل داد. در دورهی نخستوزیری او نیز رسانههای جمعی مخصوصاً مطبوعات زیر فشار سانسور قرار داشتند. حسین علاء در ۱۲ فروردین ۱۳۳۶ مجبور به استعفا شد و دکتر منوچهر اقبال در ۱۴ فروردین همان سال به نخستوزیری منصوب گردید. برنامهی او نیز مثل دو دولت قبلی بود، در این دوره نیز ظاهراً دکتر اقبال در رأس قوهی اجراییه بود ولی عملاً همهی اختیارات در دست شاه و ساواک بود و فشار بر روشنفکران و آزادیخواهان و سانسور در مطبوعات زیادتر شد. دورهی نخستوزیری دکتر اقبال در ۶ شهریور ۱۳۳۹ پایان یافت. او از مقام خود استعفا داد و سناتور شریف امامی در ۹ شهریور همان سال بر سر کار آمد. وی نیز بهعلت گسترش اعتراض و حرکتهای تند مردم، مخصوصاً جامعهی معلمان کشور که بهدنبال تظاهرات خیابانی آنان یکی از معلمان به نام دکتر خانعلی کشته شد، در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۰ مجبور به استعفا گردید. یک روز بعد یعنی در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۰ دکتر علی امینی، که با حمایت آمریکا دولت خود را تشکیل داد، با تظاهر به قبول نظرهای مردم و اعلام ورشکستگی اقتصاد کشور و تأیید جو اختناق و سانسور در رسانههای جمعی مخصوصاً مطبوعات، میخواست به ظاهر ایران را به شکل دموکراسی غربی در بیاورد و برای جلب رضایت گروهها و سازمانهای مختلف و مطبوعاتیان و روحانیان، فرمان انحلال مجلس را از محمدرضا شاه گرفت و مجلس را منحل ساخت. در دوران یک سال و اندی نخستوزیری وی ظاهراً به مطبوعات آزادی داده شد و تا حدودی عدهای توانستند مقالههای انتقادی در مورد مسائل روز، خاصه مشکلات اقتصادی کشور و مسائل اجتماعی و لزوم برقراری آزادی بیان و اندیشه و تشکیل اجتماعات بنویسند. از جمله نگارنده این سطور و گروههای مختلف توانستند تاحدودی نظرهای خود را در جراید درج کنند ولی محمدرضا شاه حتی نتوانست دولت وابسته به خود را، که با ایجاد «فضای باز سیاسی دستوری» که در جهت حفظ سلطنت گام برمیداشت و تظاهر نیمبند به آزادیخواهی و دفاع از حکومت دموکراسی میکرد، تحمل کند.
محمدرضا شاه طی سفر خود در فروردین ۱۳۴۱ به آمریکا، دولت آمریکا را راضی به برنامههای خود ساخت و چندی پس از بازگشت به تهران، دکتر علی امینی را در ۲۹ تیر ۱۳۴۱ از نخستوزیری برکنار کرد و یک روز بعد اسدالله علم را که به وی وفادار بود، به نخستوزیری برگزید. برخی از جراید کشور که در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۱ میتوانستند بعضی از مطالب انتقادی را درج کنند، مجدداً این آزادی نیمبند را در دولت علم از دست دادند، و رسانههای جمعی مخصوصاً مطبوعات دچار سانسور شدید شدند و جو فشار و اختناق بر کشور حاکم گردید. علم پس از معرفی کابینهاش گفت: «ما آمادهایم تا سپر بلای اعليحضرت شویم، خودمان را در راه باقی ماندن سلطنت قربانی کنیم». او از آغاز کار نشان داد که نیاز به هیچ گفتوگویی با سازمانها و گروهها و شخصیتهای مخالف ندارد و آماده است تا هر جنبش و حرکتی را سرکوب نماید و هر صدای مخالف را در نطفه خفه و هر روزنامه و مجله حقگو را توقیف کند. او در مدت ۲۰ ماه حکومتش بیش از آنچه گفته بود، کرد. بحث دربارهی کارهای خلاف قانون دولت علم خود نیاز به تألیف چند جلد کتاب دارد.
یورش بزرگ و توقیف ۷۵ نشریه
منظور از یادآوری فشار و اختناق و سانسور در دولتهای حکومت سابق، اشاره به یکی از کارهای خلاف دولت علم است، آن هم به دست یکی از روزنامهنگاران سرشناس که از بازیگران مطبوعات دوران محمدرضا شاه بود و من و بسیاری از روزنامهنگاران را با مشکلات فراوان روبهرو ساخت.
یورش بزرگ به مطبوعات در فروردین ۱۳۴۲ به بهانهی کمتیراژی روزنامهها و مجلهها روی داد. جهانگیر تفضلی، مدیر روزنامهی ایران ما، وزیر مشاور و معاون تبلیغات دولت علم، به دستور محمدرضا شاه در حدود ۷۵ روزنامه و مجله، از جمله مجلهی تهران اکونومیست را به بهانهی اینکه کمتر از ۳ هزار نسخه تیراژ دارند، توقیف کرد (تصویبنامهی آن در جلسه ۲۵ اسفند ۱۳۴۱ به تصویب هیأت وزیران رسیده بود).
شاید در میان نشریههای توقیفشده تعدادی وابسته به رژیم هم بودند و بعضی نیز تیراژشان کمتر از 3 هزار نسخه بود، اما این کمتیراژی دلیل توقیف و تعطیل نشریه نمیشد. وانگهی مجله تهران اکونومیست در آن دوره بیش از ۷ هزار نسخه تیراژ داشت و دکتر باقر شریعت، مدیر آن، نخستین کسی بود که از سالها قبل اعلام کرده بود که همهی جراید باید تیراژشان را روی هر شماره درج کنند تا آگهیدهندگان کلاه سرشان نرود. به احتمال قوی اختلاف علم و شاید جهانگیر تفضلی با دکتر شریعت موجب شد تا نشریهای مانند تهران اکونومیست هم توقیف شود.
قابل ذکر است که روزی که دستور توقیف مجلهی تهران اکونومیست داده شد، عمدهی آن شماره از چاپ خارج شده بود و تعداد کمی از صفحات آن در حال چاپ بود و مقدار زیادی از آن شماره صحافی و آماده توزیع بود. من هرگز خاطرهی آن روز را فراموش نمیکنم. دکتر شریعت توقیف مجله را به من خبر داد. قابل ذکر است که محرمعلیخان سانسورچی معروف به علت سابقهی زیاد در دستگاه سانسور (او فقط مأمور جمعآوری نشریهها بود) با بسیاری از مدیران مطبوعات آشنا و با برخی از آنان دوست بود. و از بعضیها در سال دو سه بار پاداش و عیدی دریافت میکرد. و بههمین خاطر وقتی که برای نشریهای مسألهای رخ میداد، او قبل از ورود به دفتر آن نشریه یا چاپخانهای که آن نشریه در آن چاپ میشد، تلفن میزد و صاحب نشریه را متوجه موضوع میکرد. من به دکتر شریعت گفتم که در قسمتی از چاپخانه محلی هست که میتوان قبل از آمدن محرمعلیخان تعداد زیادی از نسخههای مجله را در آنجا مخفی کرد. فورا این کار را کردند و وقتی که محرمعلیخان وارد چاپخانه شد تعداد کمی مجله باقی مانده بود که آنها را پس از شمارش با خود برد.
من و دکتر شریعت با کمک دو تن از کارکنان مجله تعداد زیادی از نسخههای آن شماره را در صندوق و پشت اتومبیل گذاشتیم و برای فروش به خیابان لالهزار و استانبول و نادری حرکت کردیم. آنها را دسته دسته زیر بغل میگذاشتیم و میبردیم. آن روز در مدت ۳ ساعت بسیاری از نسخههای آن شماره را بهفروش رساندیم و جالب اینکه مورد استقبال خریداران قرار گرفتیم. با تلاش دکتر شریعت چندی بعد مجله از توقیف خارج شد و بهکار خود ادامه داد.
در دولتهای بعد نیز چندین بار دچار چنین مشکلاتی شدیم و مدیران را مجبور میکردند تا روی جلد و برخی از صفحههای داخلی را تغییر دهند. با چه مشکلاتی آن شمارهها را تجدید چاپ میکردیم، بماند. متأسفانه بسیاری از مشکلات را کسانی در وزارت اطلاعات و جهانگردی وقت برای مطبوعاتیان به وجود میآورند که خود زمانی نویسنده، مترجم، سردبیر و مدیر نشریه بودند، و بدتر اینکه بعضی از آنان در یکی دو دورهی سندیکا عضو هیأت مدیره بودند و حتی به دبیری و ریاست هیأت مدیره هم رسیده بودند.
پدیده ممنوع القلم شدن
در اوایل سال ۱۳۵۳ به وسیلهی یکی از آنان به من خبر دادند که از امروز ممنوعالقلم هستم. دلیل آن مشخص بود. با توجه به افشاگریها و مقالههایی که من و همکارانم علیرغم شرایط اختناق آن زمان مینوشتیم و حاضر به چاپ اخبار و مقالههای دستوری نبودیم، باید هم منتظر چنین عکسالعملها میبودیم. من وقتی که ممنوعالقلم و بیکار شدم به وزارت کار شکایت کردم تا احقاق حق کنم. مدیر مجله تهران اکونومیست طی یک نامهی مخفی و محرمانه با خط خود در تاریخ ششم بهمن ۱۳۵۳ به رئیس وقت ادارهی کار و امور اجتماعی نوشت: «مهدی بهشتیپور از این مؤسسه اخراج نشده است، بلکه از اواسط تیرماه گذشته (۱۳۵۳) طبق دستور وزارت اطلاعات از کار کردن در این مؤسسه منع شده است و این تصمیم نیز شامل چند تن در مطبوعات تهران شده است. مایهی نهایت تعجب و تأسف است که وزارتخانهها از تصمیمات همدیگر مطلع نمیشوند و این عدم اطلاع موجب اتلاف وقت متصدیان امور مردم میگردد». جالبتر اینکه در پایان این نامه، مدیر تهران اکونومیست نوشته بود: «ضمناً باید به اطلاع برساند که شکایت ایشان (مهدی بهشتیپور) از لحاظ اخراج مورد تأیید این مؤسسه نیست و اصولاً موضوع آن سیاسی است… بنابراین خواهشمند است دستور فرمایید پرونده مختومه تلقی شود. این نامه در پرونده من در اداره کار و امور اجتماعی تهران موجود است.
در اواخر همان سال امکان تجدید فعالیت مطبوعاتی به من داده شد و با سمت دبیر سرویس اقتصادی روزنامهی اطلاعات در آن مؤسسه استخدام شدم، اما نوشتن مقالههای انتقادآمیز، دستاندرکاران امور اقتصادی آن وقت را علیه من برانگیخت و این بار نیز توانستند دبیری سرویس اقتصادی روزنامه اطلاعات را از من سلب کنند و بدین ترتیب تا اوایل سال ۱۳۵۷ مانع از نشر مقالههای من شدند.
به شهادت مطبوعاتیان باسابقه و مخصوصاً اعضای زحمتکش سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، مأموران حکام وقت در ژریم گذشته، صرفاً بهعلت فعالیتهای فرهنگی، سندیکایی و مطبوعاتی، چندین بار مرا مجبور به استعفا از عضویت هیأتهای مدیرهی قانونی سندیکای نویسندگان و خبرنگاران کردند و حتماً مدارک آن در وزارت کار و بایگانیهای سازمانهای بهاصطلاح امنیتی آن زمان موجود است. علاوه بر بارها ممنوعالقلم و توقیف، و زندانی شدن در دهههای قبل، در اواخر عمر رژیم گذشته با چند تن از نویسندگان و همکاران مطبوعاتی در «لیست ترور» حکومت قرار گرفتم، و آخرین بار از ۵ تا ۸ بهمن ۱۳۵۷ به اتفاق چهارتن از روزنامهنگاران در زندان باغ شاه تهران زندانی شدم. در دی ماه ۱۳۵۸ بعد از چهار دهه کار مداوم مطبوعاتی بهدلیل ابتلا به عارضهی قلبی، رسماً از مطبوعات (روزنامهی اطلاعات) بازنشسته شدم. شایان ذکر است که این جانب نخستین روزنامهنویسی بودم که تا آن تاریخ با استفاده از مستمری بازنشستگی از حرفه تحریری مطبوعات بازنشسته میشدم. اما برای من و امثال من بازنشستگی مفهومی ندارد، با اینکه از ناراحتی قلب رنج میبرم و پیوسته تحت نظر پزشک هستم، دست از تحقیق و پژوهش برنداشتهام و در طول ۱۷ سال دوران بازنشستگی دست در کار تألیف تاریخ مطبوعات ایران از سال ۱۳۲۰ شمسی به این سوی هستم. ضمن تدوین این تاریخ مفصل چند تألیف دیگر در زمینهی مطبوعات و شخصیتهای مطبوعاتی داشتهام که تأليف برخی از آنها تمام شدهاند و هم اکنون مشغول تدوین و تنظیم بقیهی آنها هستم.